روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

تولد فروردینی ها

روز 2 اردیبهشت خونه ی خاله عفت اینا بودیم  و قرار بود مهمونی تولد فروردینی ها باشه .این  ماه به خاطر مسافرت چند روز اول عید و مهمونی مکه عمو باقر اینا  تولد از فروردین به اردیبهشت تغییر کرد .متولدین فروردین عمو ماشاله- عمو نقی – خاله عفت و ارمغان  بودند .خاله عفت واسه ی ناهار چلو مرغ و دلمه ی برگ درست کرده بود . من خیلی هوس دلمه کرده بودم .خیلی هم خوشمزه شده بود ( البته مامان جون به خاطر من و شما قبلا 1 بار درست کرده بود ) بعد از ناهار میوه خوردیم  و کلی صحبت کردیم .تا آهنگ تولدت مبارک رو گذاشتن که کیک رو بیارن و ببرن من یکدفعه یاد باباجون افتادم چون او هم تولدش 24 فروردین بود . حال...
4 ارديبهشت 1390

ماه ششم بارداری

روز 27 فروردین از شدت درد دنده و همون معده که گفتم به صورت اورژانسی وقت دکتر گرفتم . وقتی دکتر معاینه کرد گفت بچه طوری قرار گرفته که معده در تمای با دنده ست و همین درد ایجاد میکنه . برام دارو گرفت که اگر نتونستم تحمل کنم دارو ها رو مصرف کنم که من اصلا این کار رو نکردم .سونوگرافی هم برام نوشت که اگه مشکلی داشتم انجام بدم .جالبه اونم انجام ندادم . چون حساب کردم ماههای بعد سونو زیادتر انجام میشه و ممکنه واسه شما زیادیش ضرر داشته باشه .خدا رو شکر 2 3 روز بعد کلا دردم بهتر شد . البته اینم بگم که زیاد پیاده روی کردم . وزنم 62 کیلوگرم شده بود و فشارم مثل سابق بود .دکتر آزمایشی رو برای سه ماهه دوم نوشت . هفته های بارداری در این ماه...
28 فروردين 1390

مهمانی مکه

روز 26 فروردین به یه تالار تو عظیمیه به مناسبت مهمونی مکه عمو باقر اینا دعوت شدیم . اون جا همه آروم و بی سر و صدا نشسته بودند . تقریبا میشه گفت هر خونواده ای روی یک میز نشسته بودند .ما-داییجان اینا-خاله عفت اینا-خاله فاطی اینا که همگی 13 نفر بودیم روی 2 تا میز به هم چسبیده نشستیم .ماشاالله هر کدوممون هم از هر دری حرفی می زدیم . کلا همه ی نگاهها به سمت ما بود . من همش به بابا مهدی می گفتم ما تو این سالن مثل تلویزیون LCD شدیم همه دارن نگاهمون می کنن . انقدر خندیدیم و خوش گذشت که نگو . ناهارشون هم جوجه کباب بود . حالا حساب کن سر میز ما هممون جوجه با استخون دوست داشتیم اونوقت کلا 5 یا 6 تکه استخونی وجو...
28 فروردين 1390

عید دیدنی ها

تو روزای دیگه این ماه یه روز رفتیم عید دیدنی دایجان اینا , شام هم اونجا بودیم .من و مامان جون زودتر رفتیم و بابا مهدی بعد از کارش اومد اونجا .خانم دایی عیدی به من یه جاکلیدی که با سنگهای صورتی خیلی خوشرنگ و زیبا درست شده بود با 50 تومن دادن .  یه عصر هم با مامان جون رفتیم خونه خانم حقوردیلو ( همسایمون ) واسه عید دیدنی . طفلی زحمت کشیده بود سالاد الویه درست کرده بود .  یه روز هم رفتیم خونه ی خانم خلج (یکی دیگه از همسایه هامون ).خانم خلج با فاطمه جون ( عروسشون ) زحمت کشیده بودن واسه ی عصرونه آش و کتلت درست کرده بودن .آش که غذای مورد علاقه ی خودمه و خیلی هم خوشمزه شده بود. کتلت هم غذای مورد علاقه ی باباست . من اون...
22 فروردين 1390

دوستت دارم ...

ف رزندی یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود : صورتحساب !!! کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان بیرون بردن زباله 1000 تومان جمع بدهی شما به من :12.000 تومان ! مادر نگاهی به چشمان منتظرفرزندش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت: بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ بابت تمام زحماتی که...
22 فروردين 1390

سیزده به در 90

یک رو زقبل از این که بریم شاهرود عمو باقر اینا از مکه اومدن و ما رفتیم دیدنشون . کلی از خاطرات اونجا تعریف کردن .شام هم اونجا بودیم .فرداش بعد از کلی ساک بستن و جمع و جور کردن  به سمت شاهرود حرکت کردیم . من که تو جاده همش نگران شما بودم . آخرین بار که رفته بودم شاهرود عروسی عمه فائزه (5 آذر ) و عید غدیر بود .یعنی 4 ماه قبل .خدا رو شکر بدون مورد و مشکلی رسیدیم .همون شب رفتیم خونه خاله خدیجه اینا (خاله بزرگ بابا مهدی ).روزهای بعد هم دیدن دایی سعید و عمو حسین رفتیم .یک شب هم همه ی دایی ها و خاله ها و دختر خاله ها و پسر خاله های بابا دعوت بودن خونه بابایی اینا و بعد واسه ی شام همگی رفتیم یک رستوران .چون تصمیم...
19 فروردين 1390

انتخاب اسم

به نظر من کل سختی های بارداری یک طرف و انتخاب اسم یه طرف . انقدر آدم از این طرف و اون طرف اسم قشنگ میشنوه و میخونه که اصلا گیج میشه . من مدام با خودم میگفتم این اسم و میذارم ,  فرداش پشیمون می شدم . شبها تا ساعت 2 یا 3 تو سایت سازمان ثبت احوال دنبال اسم می گشتم .اسمی که مد نظرمون بود باید این خصوصیات رو داشته باشه : v      معنی اش قشنگ باشه v      تقریبا تک باشه v      ممنوعیتی برای گرفتن شناسنامه نداشته باشه v      ایرانی اصیل باشه v      به خاطر اینکه شما سادات هستی خیلی طولانی...
7 فروردين 1390

آمدن بابایی اینا

شنبه شب بابایی اینا – عمه فاطی و عمه فائزه با آقای بیانی می خواستن بیان خونمون .من برای شام مرغ پخته بودم و مامان جون هم چلو خورشت کنگرکه زحمت کشید و اورد پایین . بابایی اینا از دبی واسه بابا مهدی یه تی شرت و یه پیراهن – واسه من کیف و کفش و واسه ی شما لباس اورده بودن عیدی هم بابایی به بابا 50 تومن و به من 30 تومن دادن . تازه عمو همایون هم به 3 تامون عیدی داد . برای شما 20 تومن – به من 15 تومن و به بابا 10 تومن دادن . ( دست همگی درد نکنه ) . من که کلی واسه لباسا ذوق کردم همه کوچولو کوچولو و بانمک . (الهی بگردم وقتی اونا رو تو تنت ببینم چه حالی میشم ؟البته حالا خرید سیسمونیت مونده تا حالا فقط 6 ...
7 فروردين 1390

کردان

روز پنج شنبه  می خواستیم بریم کردان . شب قبلش خیلی بارون اومد و رعد و برق زد و در کل هوا خیلی بد بود . ما هم نگران بودیم که نکنه بارون باعث بشه روزمون خراب شه . صبح که خیلی آفتابی بود . ما هم یک سری وسیله برای اونجا برداشتیم .ساعت 12 خاله فاطی تلفن زد و گفت بیاید سمت خونه ما . زحمت ناهار رو دوش خاله فاطی بود و قرار بود واسه ناهار جوجه کباب حاضر کنه . مامان جون هم واسه ی شام , شام کباب درست کرده بود .هوا خیلی خوب بود و توی راه من مدام مواظب دست اندازها بودم  و همش به بابا مهدی تاکید می کردم که آروم رانندگی کنه جایی که پیدا کردیم خیلی با صفا بود کنارمون یه رودخونه بود .اونجا فقط من نشسته بودم .هر کی یه کاری میکرد .یکی بس...
5 فروردين 1390

روزای اول عید

لحظه ی تحویل سال 90 ساعت 2 و 50 دقیقه و 45 ثانیه روز دوشنبه 1 فروردین بود . من در پایان 20 هفتگی ( 4 ماه و نیم ) قرار داشتم .همونطور که گفتم امسال اولین سالی بود که ما خونه می موندیم و مسافرت نمی رفتیم .عید سال 89 مالزی بودیم که خیلی بهمون خوش گذشت .عید سال 88 اولش رفتیم قشم و بعدش مکه .شب عید من کلی کار داشتم .حمام رفتم .خونه رو مرتب کردم . واسه ی شام سبزی پلو با ماهی پختم     یه آقایی هم اومده بود قفل درها و لامپ مهتابی زیر کابینت ها رو درست کنه .بابا مهدی هم نبود و من با اون همه کار دست تنها بودم  و اون آقا هم کلی وسیله می خواست .(آخه بابایی اینا امسال می خواستن ب...
3 فروردين 1390